
مدتی گذشت و حال قاطر هامون خوب شد و خرای سید علی را مرخص کردیم.
یه روز وسط هفته که با چند تا از بچه های کوه نشسته بودیم توی بالکن و از بلندگوهای پناهگاه آوازهای "کریس د برگ" را گوش میکردیم دیدم ناگهان سر و کله خرای سید علی با کلی بار و آذوقه پیدا شد ، ساعتی بعد هم سر و کله خود سید علی پیدا شد که عصبانی و شاکی و در حالی که به بلندگوها نگاه میکرد داد میزد:
شما کمونیستا (سید به هر کی که شاد بود میگفت کمونیست) خر آدم را هم از راه به در میکنین، این خرا دیگه واسه من خر نمیشن هر وقت بهشون بار میزنم که ببرن کافه هفت حوض سرشونو میندازن پایین و یه راس میان سمت پلنگچال و تمام روزُ باید برم دنبالشون ...
به قول بچه ها : خرای سید "آپ تو دیت" شده بودن !
یه روز وسط هفته که با چند تا از بچه های کوه نشسته بودیم توی بالکن و از بلندگوهای پناهگاه آوازهای "کریس د برگ" را گوش میکردیم دیدم ناگهان سر و کله خرای سید علی با کلی بار و آذوقه پیدا شد ، ساعتی بعد هم سر و کله خود سید علی پیدا شد که عصبانی و شاکی و در حالی که به بلندگوها نگاه میکرد داد میزد:
شما کمونیستا (سید به هر کی که شاد بود میگفت کمونیست) خر آدم را هم از راه به در میکنین، این خرا دیگه واسه من خر نمیشن هر وقت بهشون بار میزنم که ببرن کافه هفت حوض سرشونو میندازن پایین و یه راس میان سمت پلنگچال و تمام روزُ باید برم دنبالشون ...
به قول بچه ها : خرای سید "آپ تو دیت" شده بودن !